اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

رفتن به كلاردشت

ما از قبل از سال جديد ديگه نتونستيم بريم به كلاردشت و بابايي خيلي دلش هواي مامان و باباش رو كرده بود به خاطر همين تصميم گرفتيم چهارشنبه از سركار مستقيم به سمت كلاردشت بريم البته عروسي هم دعوت داشتيم و اين مزيد بر علت شد كه حتما به كلاردشت سري بزنيم و اينطوري شد كه در عرض 3 هفته ما همش در راه مسافرت بوديم  هواي كلاردشت عالي بود و اصلا نيازي نبود كه تن شما لباس گرم كنيم و از همه مهمتر عمو و عمه از قبل از عيد شما رو نديده بودن و خيلي دلشون براي تو تنگ شده بود و وقتي  هم كه شما رو ديدن همه ماماني رو دعوا كردن كه چرا انقدر شما لاغر شدي ولي بعدش متوجه شدن اصلا مقصر من نيستم چون شما به شدت شيطون و كم غذا هستي عكس نتونستم ازت بگيرم چون اصل...
9 شهريور 1393

18 ماهگي

عزيزم ماماني توي اين هفته خيلي دلشوره داشت كه شما رو ميخواست ببره واكسن 18 ماهگيت رو بزني و همش خدا خدا ميكرد كه شما اذيت نشي صبح پنجشنبه  قبل از اينكه با بابايي ببريمت خانه بهداشت ماماني به  شما استامنيفن داد كه زياد تب نكني چون شنيده بود كه واكسن 18 ماهگي خيلي سنگين هست وقتي كه رفتم با خانم دكتر خيلي خوب برخورد كردي اول از اينكه شما رو كشيد شما 10.800 وزنتون دور سر49 و قدتون 83 هست ماشاله پسرم قدبلنده مامان فداش بشه و اينكه وقتي كه واكسن هم زد شما زياد گريه نكردي و زود ساكت شدي البته مامان تا 2 روز خيلي مراقب شما بود كه خدايي نكرده تب نكني ولي اين دفعه شما اذيت نشدي و به خاطر اينكه دور شما شلوغ باشي براي بعد از ظهر با فاميلاي مام...
9 شهريور 1393

تعطیلات عیدفطر

بلاخره تعطيلات عيد فطر اومد و ماماني هم هفته بعدش رو هم مرخصي گرفت تا به يه مسافرت بره و خستگي اين مدت از تنش به در بره اين دفعه همراهان ما توي مسافرت عموفرج و خاله مريم و داداشي اميرحسين و مامان جون و آقا جون بودن و خيلي هم بهمون خوش گذشت البته ناگفته نماند كه ما به چند تا شهر سر زديم  وسعي كرديم از وقتمون نهايت استفاده رو ببريم چون همه به جز ماماني روزه بودن تصميم گرفتم  روز عيد فطر به مسافرت بريم كه ناگفته نماند به ترافيك بدي خورديم و خيلي توي مسير معطل شديم  كه حدود ساعت 9 شب ما به محمودآباد شهر سرخ رود رسيديم سه روزي اونجا بوديم و بعدش به سمت لاهيجان و بعدش به اردبيل و سرعين رفتيم كه به شما پسر گل خيلي خيلي خوش گذشت چو...
9 شهريور 1393

تولد امام حسن مجتبي

ماه مبارك رمضان امسال هم مامان نتونست به خاطر اينكه به شما شير ميده روزه بگيره ولي طبق عادت هر ساله توي محله مامان جون اينا مراسم جشن براي تولد امام حسن برگزار شد و طبق معمول چون همه چيز و همه كس سبز پوش بودن و چون ماماني تصميم داشت كه توي مراسم شركت كنه براي شما هم رفت لباس سبز تهيه كرد و اين هم چند تا عكس از روز مراسم امير محمد همراه با ثنا سادات امير در حين شيطنت و دست كاري كردن به ظرف شيريني پسرم دوست دارم كه هميشه ره رو راه اماما و پيامبرا باشي دوست دارم گل پسره مامان ...
4 شهريور 1393
1