رفتن به كلاردشت
ما از قبل از سال جديد ديگه نتونستيم بريم به كلاردشت و بابايي خيلي دلش هواي مامان و باباش رو كرده بود به خاطر همين تصميم گرفتيم چهارشنبه از سركار مستقيم به سمت كلاردشت بريم البته عروسي هم دعوت داشتيم و اين مزيد بر علت شد كه حتما به كلاردشت سري بزنيم و اينطوري شد كه در عرض 3 هفته ما همش در راه مسافرت بوديم هواي كلاردشت عالي بود و اصلا نيازي نبود كه تن شما لباس گرم كنيم و از همه مهمتر عمو و عمه از قبل از عيد شما رو نديده بودن و خيلي دلشون براي تو تنگ شده بود و وقتي هم كه شما رو ديدن همه ماماني رو دعوا كردن كه چرا انقدر شما لاغر شدي ولي بعدش متوجه شدن اصلا مقصر من نيستم چون شما به شدت شيطون و كم غذا هستي عكس نتونستم ازت بگيرم چون اصل...
نویسنده :
آذرمامانی امیرمحمد
9:10